خنده حلال ؛ پیوند لب با لوچه سایبری
خنده حلال ؛ پیوند لب با لوچه سایبری
گل باش تا هم قوطی عطار شوی
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

شب وقتی خسته ای و می خوای زودتر بخوابی؛ تازه چشمم رو هم نیفتاده که یه دفعه از خواب می پری و از رختخواب بلند میشی و می بینی همسایه پایینی مهمون داشته و حالا هم دارند تشریف می برند.
تو مراسم و مهمانی ها به محض اینکه اعلام رفتن کنیم، خداحافظی ها از همون کف زمین که نشستیم شروع میشه و تا چشم کار میکنه، تا جایی که همدیگه رو اندازه یه مورچه می بینیم، ادامه پیدا میکنه؛ خب احمد آقا ، صغرا خانم! " خیلی زحمت دادیم، با اجازه تون از حضورتون مرخص میشیم.” با گفتن یه همچین جمله ای، تراژدی سریال یانگوم وار خداحافظی شروع می شه. بیشتر از چهل بار توی خونه یارو خداحافظی می کنیم. حالا حساب کنید مثلا ۶ نفر آدم اومدن مهمونی و حالا دارن می رن بیرون. به طور مستمر و بی وقفه همه می گن ... خداحافظ ....
صاحب خونه بدبخت، پس از کلی پذیرایی و دولا و راست شدن حالا باید به اتفاق اهل و عیال بره دنبال مهمون ها، مستمراً جواب خداحافظیه اونا رو بده؛ خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ ، قربون شما ، خداحافظ ، خداحافظ ، ببخشید بد گذشت، خداحافظ ، خداحافظ…”
حالا اومدن دم در ؛.... خب اصغر آقا ببخشید مزاحم شدیم ، تو رو خدا شما هم یه شب تشریف بیارین. ... خداحافظ ، خداحافظ ، چشم، حتماً مزاحم میشیم، سلام برسونین ، خداحافظ ، خداحافظ…”
توی این دسته اگر تعداد خانم ها از دو نفر بیشتر باشه که دیگه واویلاست. تازه دم در خونه یادشون می افته دستور پختن قورمه سبزی و رنگ موها و آخرین خریدها و جدیدترین دکوراسیون رو به هم بگن و تو تمام این مدت صدای دلنشین «خداحافظ ، خداحافظ» مرتباً به گوش می رسه. حالا همه سوار ماشین شدن و سرنشینان از چهار طرف ماشین تا کمر بیرون اومدن و دارن دست تکون می دن ؛ ... خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ “
راننده هم برای عرض ارادت اون موقع شب ۵ تا ۶ بوق به معنی «خداحافظ» برای مستقبلین میزنه. حالا دیگه ماشین رسیده ته کوچه و این بار دیگه فریاد می زنن ؛ خداحافـــــــــــــظ ، خداحافـــــــــــــــظ ، خداحافـــــــــــــظ…” آخه یکی نیست بگه مگه میخواین برین سینه کش قبرستون که دل نمی کنین از هم!؟
تازه فردا ساعت ۱۱ صبح یکی از خانم هایی که دیشب مهمون بوده زنگ میزنه به صغرا خانم و میگه: صغرا جون ممنون بخاطر پذیرایی دیشب؛ والله زنگ زدم بگم دیشب این بچه ها حواسم را پرت کردن یادم رفت ازت خداحافظی کنم!!!”
www.bata.ir

 



نظرات شما عزیزان:

stoon
ساعت11:38---23 تير 1390
من تو خونه پدریم اتاقم یک پنجره داره رو به کوچه... تمام مردم محل ساکتند طوری که چندین سال کسی کسی رو نمیشناسه... دو سال پیش یکی از خونه ها هرشب مهمون داشتند مخصوصا تابستونا خدایا دیونم کرده بودن هر شب میومدن بیرون ساعت 12به بعد باور کنید سه ربع یک ساعت خداحافظی می کردند و ضر می زدندصددفعه به مامانم گفتم بزار زنگ بزنم به این مراکز امنیت اجتماعی بگم این مامانم نمی ذاشت خلاصه که فکر کنم یک سالی بودند و خدار و شکر انگار مستاجر بودن رفتن ولی باور کنید من رو هیستریک کرده بودند تو اتاقای دیگه هم خوابم نمیبرد و راحت نبودم باید مهمون خواهرم یا داداشم می شدم که خوب جالب نبود دیگه ... خلاصه نکنید این کارا رو... مرسی سرتون رو درد آوردم ولی امروز داغ دلم رو تازه کردید. پاسخ:اینو برات آپ کردم پیاز داغت نسوزه نه داغ دلت تازه بشه ... چون گاهی وقت ها تلفونو می گیرید یادتون میره پیاز داغ رو اجاقه ...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.